انشا در مورد قهرمان زندگی من پدر و مادرم با مقدمه بدنه نتیجه
نوشتن انشا فرصتی است برای بیان احساسات، تخیل و خلاقیت. با هر جملهای که روی کاغذ میآوریم، پنجرهای به دنیایی تازه باز میشود و توانایی تفکر و تحلیل ما تقویت میشود. «زنگ انشا» همراه شماست تا با ایدهها و راهنماییهای متنوع، این مسیر زیبا را جذابتر و پربارتر کنید. هر انشا یک داستان تازه است که از دنیای ذهن شما روایت میشود! در ادامه “انشا در مورد قهرمان زندگی من پدر و مادرم” برای شما آماده کرده ایم. تا انتهای این مطلب با ما همراه باشید.
⭐⭐ انشا اول در مورد قهرمان زندگی من پدر و مادرم⭐⭐
مقدمه
در زندگی هر کسی، قهرمانانی وجود دارند که همیشه در کنار ما هستند و ما را حمایت میکنند. قهرمان زندگی من پدر و مادرم هستند. آنها بهترین دوستان من هستند و همیشه برای من کارهای بزرگ و کوچک میکنند.
بدنه
پدر من خیلی مهربان و قوی است. او هر روز به کار میرود تا ما را تأمین کند و به ما زندگی خوبی بدهد. وقتی از کار برمیگردد، همیشه با من بازی میکند و داستانهای جالبی برایم تعریف میکند. او به من یاد داده که همیشه تلاش کنم و هرگز ناامید نشوم.
مادر من هم قهرمان زندگی من است. او همیشه در کنار من است و به من کمک میکند. او بهترین غذاها را برایم درست میکند و همیشه مراقب من است. مادر به من میآموزد که چگونه خوب رفتار کنم و به دیگران کمک کنم. وقتی ناراحت هستم، او همیشه به من آرامش میدهد و باعث میشود که دوباره خوشحال شوم.
نتیجه
پدر و مادر من قهرمانان واقعی من هستند. آنها با محبت و فداکاریهایشان به من نشان میدهند که چقدر در زندگی مهم هستند. من همیشه سعی میکنم که مثل آنها باشم و از آنها یاد بگیرم. قهرمانان زندگی من همیشه در قلب من هستند و من هر روز از داشتن آنها خوشحالم.
⭐⭐ انشا دوم در مورد قهرمان زندگی من پدرم ⭐⭐
مقدمه: هر کسی در زندگی خود یک قهرمان دارد. قهرمان کسی است که همیشه کنارمان است، ما را حمایت میکند و به ما یاد میدهد چگونه بهتر زندگی کنیم. برای من، قهرمان واقعی زندگیام پدرم است. او همیشه با عشق و مهربانی کنار من بوده و هر روز چیزهای جدیدی به من یاد میدهد.
بدنه: پدرم مردی است که همیشه با لبخند و صبوری رفتار میکند. او خیلی زحمتکش و قوی است. هر روز صبح زود بیدار میشود و به سر کار میرود تا بتواند برای من و خانوادهمان زندگی خوبی فراهم کند. وقتی از مدرسه به خانه برمیگردم، او با مهربانی از من میپرسد روزم چطور بوده و همیشه گوش میدهد.
پدرم نه تنها به من کمک میکند درسهایم را بهتر یاد بگیرم، بلکه وقتی چیزی سخت است، همیشه میگوید: “تو میتونی از پسش بربیای.” او به من اعتماد به نفس میدهد و میگوید که مهم نیست اگر اشتباه کنم، چون از اشتباهاتمان چیزهای زیادی یاد میگیریم.
علاوه بر این، پدرم همیشه به من یاد میدهد که باید به دیگران کمک کنیم و مهربان باشیم. او خودش همیشه به دوستان و همسایهها کمک میکند و این رفتار او برای من یک الگو است. وقتی کنار او هستم، احساس میکنم دنیا جای بهتری است.
نتیجه: پدرم بهترین قهرمان زندگی من است. او با قلب بزرگش به من یاد میدهد که باید قوی، مهربان و شجاع باشم. هر روز که بزرگتر میشوم، بیشتر متوجه میشوم که چقدر خوششانس هستم که چنین پدری دارم. من همیشه به او افتخار میکنم و امیدوارم روزی بتوانم مثل او باشم.
⭐⭐ انشا سوم در مورد قهرمان زندگی من مادرم ⭐⭐
مقدمه: هر کس در زندگی خود قهرمانی دارد. قهرمانی که برایش از همه مهمتر است و همیشه به او کمک میکند. قهرمان زندگی من مادرم است. او مانند یک فرشته مهربان همیشه کنار من است و هر کاری میکند تا من خوشحال باشم.
بدنه: مادرم از صبح زود بیدار میشود تا برایم صبحانه درست کند و من را به مدرسه بفرستد. وقتی من به مدرسه میروم، او کارهای خانه را انجام میدهد و غذاهای خوشمزهای میپزد. هر وقت مشکلی دارم، مادرم با صبر و حوصله به حرفهای من گوش میدهد و کمکم میکند تا راهحلی پیدا کنم.
وقتی مریض میشوم، مادرم تمام شب کنارم مینشیند و مراقب من است. او با عشق و محبت من را دلداری میدهد تا زودتر خوب شوم. مادرم همیشه به من میگوید که باید مهربان و قوی باشم و به دیگران کمک کنم.
نتیجه: مادرم برای من قهرمان واقعی است. او نهتنها از من مراقبت میکند، بلکه به من درسهایی از زندگی میآموزد که هیچکس دیگری نمیتواند. من خیلی خوشحالم که مادری به این مهربانی و دلسوزی دارم و همیشه سعی میکنم که قدردان او باشم. مادرم برای همیشه قهرمان زندگی من باقی خواهد ماند.
⭐⭐ انشا چهارم در مورد قهرمان زندگی من⭐⭐
مقدمه:
زنگ خانهمان به صدا در آمد … به ساعت نگاه میکنم، عقربه کوچک ساعت، 8 شب را نشان میدهد، او آمده است! جلوی در ایستاده و مثل همیشه صورتی مهربان و چشمانی خسته دارد، نگاهش گرم و دوست داشتنی است و دستانش پر! سریع به سمتش میدوم و میگویم: “سلام بابا… خسته نباشید”. او قهرمان زندگی من است.
بدنه:
او کسی است که با اینکه بسیاری اوقات در خانه نیست اما همیشه و در هر لحظه حضورش را در کنار خود احساس میکنم و هر شب هرچه به ساعت هشت شب نزدیکتر میشوم شور و شوقم برای آمدنش بیشتر میشود. هر روز از صبح تا شب مشغول کار است تا خانوادهاش در رفاه باشند و به قول خودش وقتی ما را شاد و سرحال میبیند خستگیاش را کاملاً فراموش میکند.
نتیجه:
دوستم میگوید پدرش به آسمانها رفته است و من هر وقت به ستارهها نگاه میکنم با خودم میگویم هر ستاره حتماً پدری است که به آسمان پرواز کرده است. پدر عزیزم! از اینکه هستی ممنونم و دستانت را میبوسم. امشب در این دنیای بزرگ فقط یک آرزو دارم، اینکه خداوند بابای خوبم را سالهای سال سلامت نگه دارد و دستم همیشه در دستان قوی او جای داشته باشد.
⭐⭐ انشا پنجم در مورد قهرمان زندگی من کیست ⭐⭐
مقدمه:
پدر و مادر همیشه قهرمانهای زندگی ما هستند انها با فداکاریها و گذشت هایشان به ما درس زندگی و قهرمانی میدهند. مثل بمب از روی نیمکت پریدم بیرون کلاس، با سرعت نور رسیدم به حیاط و پریدم از مدرسه بیرون! البته این کار هر روزم بود نمیدونم مشکل از منه که تا زنگ میخوره انگار از شکنجه گاه میخوام فرار کنم یا مشکل از مدرسه است که آدم میخواد بزنه بیرون به سرعت نور …
بدنه:
رسیدم خونه گرسنهام بود نهار رو به سرعت خوردم و رفتم پای تلوزیون برنامه کودک ببینم همینجوری که داشتم پسر شجاع نگاه میکردم. گفتم قهرمان یعنی همین پسر شجاع ببین چقدر شجاعه چه نترسه؟ خب قهرمان یعنی همین دیگه فکر یه انشا خوب برای پسر شجاع بودم که کارتون حنا دختری در مزرعه شروع شد دیدم
این دختره حنا هم با اینکه زور و بازو قوی نداره کارهای بزن بزن انجام نمیده ولی بازم اراده و جسارت خوبی داره و میتونه قهرمان باشه. پس گفتم بزار انشا رو برای حنا بنویسم اخه نمیشه قهرمان یه آدم الکی باشه! باید معروف باشه همه بشناسنش! وقتی میگی من به پسر شجاع افتخار میکنم قهرمانه منه خب همه میدونن چه کارهایی انجام داده
نتیجه:
تو تلویزیون هر روز میبینیم پسر شجاع چه مشکلاتی رو حل و چقدر خوب ما رو از ناراحتی و استرس داستان کارتون نجات میده پس قهرمان خوبیه.
⭐⭐ انشا ششم در مورد قهرمان زندگی من کلاس هشتم ⭐⭐
مقدمه:
کارتون تموم شد رفتم دفتر و کتابم رو آوردم بشینم مشقامو بنویسم. مثل همیشه باید از روی کتاب درس رو مینوشتم که مچ دستم قوی بشه بتونم در آینده مرد قوی باشم و ریاضی رو تمرین هاشو حل کنم که جمع و تفریقم قوی بشه تا بتونم خرج و دخل حقوقم رو حساب کنم. اخه از مامان اینا شنیدم خرج و دخل بابا میزون نیست فکر کنم بابا ریاضیش ضعیفه مگرنه دلیلی نداره بابا خرجش بیشتر از دخلش باشه. خب یه حساب ساده اس آگه مشقاشو خوب مینوشت الان خرج و دخلش هم با هم میخوند …
بدنه:
شب شده خوابم میاد تو چرت زدن صدای در انتظارمو تموم میکنه. پریدم جلوی پاش گفتم خسته نباشی بابایی چرا انقدر دیر امدی؟ بابا هم با لبخند میگه عزیزم کار داشتم و میره که دست و روشو بشور بیاید شام بخوره، همینجوریکه چشام بابا رو سیر نگاه میکنه یاد انشا فردا افتادم.
نه پسر شجاع نه حنا در مزرعه هیچکدوم کل هفته گذشته رو تا آخر شب کار نمیکردن و بعدش با لبخند بیان خونه آره بابا با اینکه نه معروفه نه هر روز بزن بزن نمیکنه ولی خیلی زحمت میکشه تا دخل و خرجش میزون باشه کی میتونه مثل بابا انقدر قوی باشه که صبح زود بره تا اخرشب؟ خب من خودم یه نصفه روز تو مدرسه که نشستم خسته میشم، کی میتونه مثل بابا باشه؟
نتیجه:
قهرمان من پدرمه، تک هستش چون هیچکسی جاش رو نمی تونه بگیره، معروفه ترینه برای من چون از وقتی چشم باز کردم کسی رو بیشتر از پدرم نمیشناسم، قویترین هستش چون هرکاری که بابام میکنه من نمیتونم و بابام میگه تو یه روزی مرد میشی مثل من.
⭐⭐ انشا هفتم در مورد قهرمان زندگی من مادر ⭐⭐
نمیدانم شما جزو کدام دسته قرار میگیرید، اما شخصاً جزو آدمهایی هستم که چند قهرمانی را میپسندم. اینکه آدم باید در هر زمینهای یک قهرمان و الگو داشته باشد، نکته مهمی است و البته مهمتر اینکه این قهرمانها تنها نمادهایی هستند برای ترغیب بیشتر برای رسیدن به هدف نهایی و نه اسطورههایی بتگونه که اشتباه در کارشان نیست. قهرمانهای امروز من آدمهایی از جنس خودم هستند که برای خودم بتشان نکردهام. آنها را انسانهایی متعالی میبینم. خاکستری. گاه سپید و حتی گاه سیاه. قهرمان امروز به نظر من میتواند این مدلی باشد. مثلاً از طرفی یک قهرمان عاطفی همچون مادرم که همیشه به او تکیه دادهام و در خیلی موارد به او اقتدا میکنم و از طرفی دیگر مثلاً فلان کارگردان یا مهندس بزرگ برای رسیدن به جایگاهی رفیعتر. به هر حال به نظرم این راهکار امروز جامعه ماست. اینکه قهرمانهای زیادی داشته باشیم و فراموش نکنیم که در بسیاری زمینهها خودمان میتوانیم قهرمانی باشیم برای دیگران. اتفاق شیرین و سختی که باید برای رسیدن به آن تلاش کنیم. و نکته دیگر اینکه اگر زمانی قهرمانها سقف بودند، امروز به ستون تبدیل شدهاند. ستونهایی که برای استواری سقفهایی به مراتب بلندتر از گذشته نقش کلیدیتری را بازی میکنند.
⭐⭐ انشا هشتم در مورد قهرمان زندگی من مادر ⭐⭐
مقدمه:
چشم که به جهان می گشائیم پدر و مادر را در کنار خود میبینم، مادری که با جان و دل ما را در بالین خود رشد میدهد، صبوری میکند، از خودگذشتگی میکند، شب بیداری میکشد و یا پدری که همیشه قهرمان داستانهای کودکانهٔ ماست.
بدنه:
کوه میشود و میایستد تا با خیالی راحت به او تکیه کنیم، حتی اگر تمام سنگینی وزن عالم به دوشش باشد باز برای تو همان کوه میماند. پدری که با دستهای زبر و زمختش که حاکی از رنج هایی است که کشیده، تو را در آغوش پر مهرش میفشارد.
مگر میشود از چنین افرادی الگو برداری نکرد؟! الگوی اولیهٔ هر کسی پدر و مادر اوست. همان فرشتههایی که سخن گفتن، راه رفتن و یا مهر و محبت را از آنها میآموزی و زندگیت درست با سرمشقی که شروع کنندهٔ آن بودهاند را آغاز میکنی و تا پایان دفتر زندگیت، سطر به سطر آن را دیکته میکنی.
خوب یادم است روز اول مدرسه را که چگونه معلم با محبت و لبخند مهربانش مداد را در میان انگشتانم فشرد و نجواگونه گفت: دختر زیبایم، مداد یکی از بهترین همدمها در زندگی برایت خواهد شد.
او تو را به سوی پیشرفت میکشاند. حرفهای درونت را به روی کاغذ میبرد تا اینگونه با بهترین جملات، همدردی کنی! کتاب را هرگز از خود جدا نکن که نه تنها هرگز تو را به قعر زمین نمیکشاند بلکه همیشه و در هر مرحله ایی از زندگی که باشی دستانت را میگیرد و تو را به اوج آسمانها میرساند.
با هر کتابی که بخوانی، راه برایت هموارتر میشود و تو به اهدافت نزدیکتر خواهی شد. بعد از آن روز الگویم بعد از پدر و مادر، همان قلم و کاغذی شد که همیشه پرمنفعت دست گیر دست سرگردانم بود. صفحهٔ روزگارم که کمی بیشتر، پیش رفت الگوی بعدی زندگیم معلم نقاشی مدرسهام بود. همان زنی که با مهارت و شوق و ذوق فراوان، خطوط را در کنار هم میکشید و انرژی شگفت انگیز خلق میکرد.
آنقدر با علاقه اینکار را انجام میداد که ناخوداگاه مجذوب این هنر زیبا شدم، خودم را که پیدا کردم، مداد رنگی در دستانم بود و چشمانم از شوق میخندید راهم را پیدا کرده بودم و برای رسیدن
به هدفم بیشتر از پیش، آموزگارم را الگو قرار میدادم تا روزی بتوانم آنقدر زیبا هنرنمایی کنم که هر کسی اثر خلق شدهٔ دستانم را دید، انگشت به دهان بماند و ناخوداگاه زیر لب آن را تحسین کند.
روزها میگذشت و از میان آنهایی که به عنوان الگو انتخاب کرده بودم تمام صفات نیکو را برچین میکردم و در گنجینهٔ وجودی خود، تمام آنها را محفوظ کرده تا سر به زنگاه صندوقچه را بگشایم و از آنها استفاده کنم.
با همهٔ این اوصاف آدمهای زیادی در زندگی من آمدند و رفتند، گاهی خلاف علایق و افکار من برخورد میکردند و گاهی من را به وجد میآوردند که همچون آهنربا آن را به خود جذب میکردم! اما به نظر من نمیشود که همیشه ما همهٔ صفات خوب و پسندیده را برگزینیم و پس تکلیف دیگر احساسها چه میشود؟!
من حتی، عصبانیت و ایستادگی در مقابل ظلم را نیز از پدر و مادرم آموختم. اما همیشه این را به من گوشزد کردهاند که به نحو احسن از آنها استفاده کنم. به طور مثال، هرگز در مقابل ظلم، مظلوم واقع نشوم و هرگز اجازه ندهم کسی به ناحق، حق من را بخورد. اگر جایز بود حتی با عصبانیت و پرخاش هم که شده باید حق را گرفت،
همانطور که پیامبران الهی به آن دستور دادهاند که هرگز نباید در مقابل ظلم، سر خم کرده و سکوت کرد همهٔ اینها را گفتیم و الگوها و قهرمانهای زندگی را بشمردیم اما در نهایت می گویم که دگر خدا و معصومان الهی را الگوی اصلی خود قرار دهیم.
بسیاری از کارها با اصول اخلاق و رفتار پیش خواهد رفت و یاد خدا و ناظر بودن خدا در تمام لحظات زندگی در این راه آنچنان قدرت و آرامش را در قلبهایمان سرازیر خواهد کرد که میتوانیم با خیالی راحت و توکل به آن و با یاری از الگوهای مدنظر،
نتیجه:
زندگی را در مسیری درست و راهی هموار ادامه دهیم و از زندگی در کنار گذراندن روزهای سخت و آسان لذت ببریم، به گونه ایی که به خط آخر دفتر زندگی خود رسیدیم، پشیمانی و حسرت مانع ادامهٔ راهمان نشود و بلکه با امید و لبی خندان با خود بگوئیم، نقطه سر خط و دوباره ادامه زندگی…
⭐⭐ انشا نهم در مورد قهرمان زندگی من پدرم ⭐⭐
مقدمه:
پدر را نمیتوان با کلمات توصیف کرد زیرا زبان از وصف مقام پدر ناتوان و قاصر است. پدر نماد صبر و تلاش است، کسی که در لحظات دشوار زندگی همچون کوه کنار فرزندش ایستاده و برای موفق شدن او از آرزوها و رویاهایی که در سر داشته گذشته است. پدر ترکیب زیبایی از عشق و مهر و عطوفت با صبر و تلاش و قدرت است.
بدنه:
او شیر مردی است که همیشه و در هر شرایطی تنها آرزویش دیدن خنده فرزندانش بوده و برای اینکه فرزندش خوب بپوشد و خوب بگردد و هیچ کم و کسری در زندگی حس نکند نیازهای خودش را فراموش کرده و لحظه به لحظه زندگیاش را با فداکاری و از خود گذشتگی سپری نموده است. پدر یعنی عشق به خانواده کاری کند.
صبحها، زمانی که هوا گرگ و میش است از خانه بیرون بروی و شبها با نگاهی خسته اما پرفروغ، لبخندی به پهنای صورت و دستهایی که اثر پینه و زخم روی آن میماند به خانه برگردی. خداوند را به خاطر حضور پدر که آرامش بخش و تکیه گاه محکم من است شاکر هستم. کودکیهایم پر است از خاطرات خوشی که پدرم برایم ساخته، خاطراتی که در ذهن و قلبم حک شده.
پدرم قهرمان من است و همیشه هم قهرمان زندگیام باقی خواهد ماند زیرا او بود که هیچگاه نگذاشت حسرت چیزی در دلم بماند، او بود که با صبوری چیزهای زیادی به من یاد داد، او بود که با وجود خستگیهای روزانه و مشغله زیاد همیشه برای من وقت داشت و به حرفهایم با دل و جان گوش داده است. پدرم …. چه بی منت و عاشقانه برای فرزندانت تلاش میکنی، دوستت دارم و دستانت را میبوسم.
من پدرم را خیلی دوست دارم چون او بسیار مهربان است و از زمانی که به دنیا آمدم همیشه به همراه مادرم از من مراقبت کرده و هرچه نیاز داشتم برایم تهیه کرده است. پدرها از صبح خیلی زود تا شب کار میکنند و زحمت میکشند که بتوانند نیازهای فرزندان خود را تأمین کنند تا آنها بتوانند درس بخوانند و در آینده فرد موفقی در جامعه شوند.
دست پدر بخاطر کار زیاد زخم میشود و پینه میبندد اما هیچوقت شکایتی نمیکند و همیشه با مهربانی و محبت با فرزند خود رفتار میکند. وقتی پدرم من را بغل میکند احساس میکنم از هیچ چیز نمیترسم و میتوانم در کنار پدرم از عهده هرکاری بربیایم. پدر من در طول روز سرکار است و فقط شبها در خانه است.
اما همان چندساعتی که به خانه میآید با خودش خنده و شادی و بازی میآورد و با اینکه بسیار خسته است در مرور درس و مشقهایم به من کمک میکند.
نتیجه:
من پدرم را که “بابا” صدایش میکنم خیلی دوست دارم و دعا میکنم همیشه سلامت باشد و سعی میکنم خوب درس بخوانم و موفق شوم تا او همیشه از من راضی باشد و به من افتخار کند.
⭐⭐ انشا دهم در مورد قهرمان زندگی من پدرم ⭐⭐
مقدمه:
بهشت زیر پای پدران نیست. اما بی ریانه برایمان زحمت میکشند. تمام طول روز کار میکند و سختیهای زندگی را تنهایی به دوش میکشد تنها برای یک لبخند ما. بهشت زیرپای پدران نیست بلکه در دستان آنها است. همان دستان پینه بسته ایی که کار میکنند تا ما با اشارهای هر وسیله ایی که دلمان میخواهد بخریم.
بدنه:
بهشت در نگاه پدر است همان نگاه خسته ایی که ازآن ایثار و فداکاری و از خودگذشتگی میبارد، همچون ابر از وجودش میکاهد و همچون بارانی بر سرمان میبارد تا مثل بذری از دل خاک جوانه بزنیم و رشد کنیم ولی همچنان مانند ابری بالای سرمان میماند و از دور حواسش هر لحظه به ما است.
در سرما کنار میرود تا نور خورشید برما بتابد در گرما مانند چتری بالای سرما میماند تا از گرما دور بمانیم و در هنگام عطش همچون بارانی خنکای آب را در وجودمان تزریق میکند. پدرها در هنگام سختی اشک نمی ریزنند شیون نمیکشند بلکه عرق میریزند، آه میکشند. پدر مانند کوهی محکم همیشه تکیه گاه میماند.
نتیجه:
پدر همیشه کمر خمیدهٔ خود را پشت لبخند محکم خود پنهان میکند. پدرها قهرمان قصهٔ همهٔ ی ی بچه هاهستند. مراقب قهرمان زندگیتان باشید. خیلی از پدرهای سرزمین من هم پدر هستند هم مادر. اینها در زندگی اسطورهاند. اسطورههایی که هرگز در ذهن و قلبها نمیمیرند. پدرها و مادرها فرشتههایی هستند که بال ندارند.
نوشتن انشا، سفری است به دنیای اندیشه و احساس که با هر کلمه جان میگیرد. امیدواریم این مطلب برای شما مفید بوده باشد و به خلق انشایی زیبا کمک کرده باشد. اگر از این مقاله لذت بردید، حتماً به «زنگ انشا» سر بزنید و با دیگر مطالب ما همراه شوید تا تجربهای لذتبخشتر از نوشتن داشته باشید. خوشحال میشویم نظرات، پیشنهادات و تجربیات خود را در بخش دیدگاهها با ما به اشتراک بگذارید تا «زنگ انشا» همراه بهتری برای شما باشد!