انشا در مورد اولین روز مدرسه با مقدمه بدنه نتیجه
نوشتن انشا فرصتی است برای بیان احساسات، تخیل و خلاقیت. با هر جملهای که روی کاغذ میآوریم، پنجرهای به دنیایی تازه باز میشود و توانایی تفکر و تحلیل ما تقویت میشود. «زنگ انشا» همراه شماست تا با ایدهها و راهنماییهای متنوع، این مسیر زیبا را جذابتر و پربارتر کنید. هر انشا یک داستان تازه است که از دنیای ذهن شما روایت میشود! در ادامه “انشا در مورد اولین روز مدرسه با مقدمه بدنه نتیجه” برای شما آماده کرده ایم. تا انتهای این مطلب با ما همراه باشید.
⭐⭐انشا اول در مورد اولین روز مدرسه⭐⭐
مقدمه
سلام! من امروز میخواهم درباره اولین روز مدرسهام بگویم. روزی که خیلی هیجانانگیز و کمی هم ترسناک بود. وقتی از خواب بیدار شدم، قلبم تند تند میزد و نمیدانستم چه اتفاقی قرار است بیفتد.
بدنه
صبح زود از خواب بیدار شدم و لباسهای جدیدم را پوشیدم. مامان برایم صبحانه درست کرده بود و من خیلی سریع خوردم. وقتی به مدرسه رسیدیم، جمعیت زیادی از بچهها را دیدم که در حال بازی و دویدن بودند. بعضیها را میشناختم و بعضیها را نه. این باعث شد کمی استرس داشته باشم.
معلمام خانم فاطمه بود. او خیلی مهربان و خوشاخلاق بود. ما به کلاس رفتیم و خانم فاطمه به ما گفت که قرار است با هم بازی کنیم و چیزهای جدید یاد بگیریم. او اسم هر کدام از ما را صدا زد و من به نوبت خودم را معرفی کردم. بعد از آن، با دوستان جدیدم آشنا شدم و با هم درباره علایقمان صحبت کردیم.
در طول روز، کاردستی درست کردیم و با هم نقاشی کشیدیم. من از نقاشی کشیدن خیلی لذت بردم! همچنین زنگ تفریح هم داشتیم که در آن با دوستانم توپ بازی کردیم. این بهترین قسمت روزم بود.
نتیجه
در نهایت، وقتی به خانه برگشتم، خیلی خوشحال بودم. اولین روز مدرسه برای من تجربهای فوقالعاده بود. فهمیدم که مدرسه جایی است که میتوانم با دوستانم بازی کنم و چیزهای جدید یاد بگیرم. حالا دیگر نمیترسم و منتظر روزهای بعدی هستم تا دوباره به مدرسه بروم!
⭐⭐انشا دوم در مورد اولین روز مدرسه⭐⭐
مقدمه:
من اولین روز مدرسه ام را به یاد دارم، برای اولین بار که لباس مدرسه پوشیدم اصلا خوشحال نبودم.
بدنه:
روز اول مدرسه مادرم مرا تا مدرسه همراهی کرد والدین دیگر نیز فرزندان شان را به مدرسه می آورند، همه ما جلوی دفتر مدرسه منتظر ماندیم. بعد از مدتی معلم آمد و ما را در چهار کلاس جداگانه گروه بندی و تقسیم کرد. در کلاس بعضی از بچه ها گریه کردند چون والدین اجازه ورود به کلاس را نداشتند، اما من گریه نکردم.
آشنایی با همکلاسی های جدیدم زمان لذت بخشی برای من بود. معلم مشغول نوشتن مشخصات ما و آشنایی با ما بود. معلم مان با عشق و لبخند با ما برخورد می کرد و تاثیر عمیقی در ذهن من گذاشت. خیلی زود زنگ اول تمام شد، بعضی بچه ها به سمت بوفه و بعضی دیگر به سمت والدین شان رفتند، من با پولی که مادرم به من داده بود یک نوشیدنی خریدم.
بالاخره زنگ آخر مدرسه به صدا درآمد.
نتیجه:
برخی از ما از اینکه دوباره با والدینمان را ملاقات کنیم خوشحال بودیم در هر صورت اولین روز مدرسه برایم فوق العاده بود. طولی نکشید که مدرسه به مکان مورد علاقه من تبدیل شد، کسانی که در اولین ملاقات من غریبه بودند در زمان کوتاهی به بهترین دوستان من تبدیل شدند، به همین دلیل خاطره طلایی رفتن به مدرسه در روز اول برای همیشه در قلب من باقی خواهد ماند.
⭐⭐انشا سوم در مورد اولین روز مدرسه⭐⭐
مقدمه:
فکر کنم حضور در اولین روز مدرسه برای هیچکس کار آسانی نباشد، حتی اگر فرد خجالتی نباشید، بازهم اولین روز مدرسه سخت و در عین حال تجربه ای هیجان انگیز است. از نظر من، حضور در اولین روز مدرسه به منزله ورود به یک قلمرو ناشناخته است.
بدنه:
اولین روز مدرسه یک تجربه هیجان انگیز برای همه بچه ها است و معمولاً اولین یا بهترین تجربه ای است که مادام العمر در خاطرشان است. در اولین روز مدرسه بچه های زیادی کنارم نشسته بودند و شروع به صحبت کردن با من با لحنی بسیار دوستانه و صمیمی کردند، به همین دلیل روز اول مدرسه برای من بسیار لذت انگیز بود.
دقیقا یادم می آید روز اول مدرسه هوا آفتابی بود، وقتی مادرم مرا به مدرسه برد نفس عمیقی کشیدم و به سمت ورودی اصلی آن راه افتادم. در آن زمان هیجان زده، ترسیده و کمی عصبی بودم. در حالی که شروع کردم به نگاه کردن به بقیه بچه ها به آرامی وارد کلاس شدم. در آن لحظه احساس کردم مثل یک موجود بیگانه که به تازگی روی سیاره زمین فرود آمده هستم و احساس میکردم بهتازگی به جرم قتل دستگیر شدهام.
هیچ کس مرا نمی شناخت یا دوست نداشت. سرانجام، کلاسم را پیدا کردم و معلم مرا به عنوان شاگرد جدید کلاس معرفی کرد و صندلی ام را به من نشان داد. یک لحظه دلم برای مامان و بابام تنگ شده بود، احساس تنهایی می کردم. در پایان روز، من هنوز از مدرسه جدید متنفر بودم و دلم برای همه دوستان قدیمی ام تنگ شده بود.
نتیجه:
با این حال، با گذشت زمان توانستم دوستان جدیدی پیدا کنم امروز من شاگرد زبردست و کاپیتان تیم فوتبال مدرسه هستم. الان یاد گرفتم به مدرسه بروم و امیدوار بودم امسال با نمرات خوب فارغ التحصیل شوم.
نوشتن انشا، سفری است به دنیای اندیشه و احساس که با هر کلمه جان میگیرد. امیدواریم این مطلب برای شما مفید بوده باشد و به خلق انشایی زیبا کمک کرده باشد. اگر از این مقاله لذت بردید، حتماً به «زنگ انشا» سر بزنید و با دیگر مطالب ما همراه شوید تا تجربهای لذتبخشتر از نوشتن داشته باشید. خوشحال میشویم نظرات، پیشنهادات و تجربیات خود را در بخش دیدگاهها با ما به اشتراک بگذارید تا «زنگ انشا» همراه بهتری برای شما باشد!